کاربری جاری : مهمان خوش آمدید
 
خانه :: مقتل


خنده و گریۀ حضرت زهرا(سلام الله علیها ) و رفتن به بیت الأحزان

درباره : حضرت زهرا سلام الله علیها
منبع : مناقب ابن شهر آشوب، ج ۳ ص ۳۶۱؛ بحار الانوار ج ۴۳ ص ۱۸۲، امالى طوسى، ج ۱ ص ۱۹۱و ( كتاب خصال، ج ۱ ص ۲۷۲و ۲۷۳ )

ابن شهرآشوب در مناقب آل ابیطالب به نقل از أَحْمَدَ بْنِ حَنْبَلٍ می‌نویسد: پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآلیه‌وسلم در بیماری که منجر به وفاتشان گردید فاطمه سلام الله علیها را خواست و کلامی را به صورت پنهانی به وی فرمود که به واسطه آن فاطمه سلام الله علیها گریست. دَعَا فَاطِمَةَ فِي شَكْوَاهُ الَّذِي قُبِضَ فِيهِ فَسَارَّهَا بِشَيْ‏ءٍ فَبَكَتْ ثُمَّ دَعَاهَا فَسَارَّهَا فَضَحِكَتْ. سپس دوباره او را خواند و کلام پنهانی دیگری به وی فرمود که این بار فاطمه سلام الله علیها به واسطه شنیدن آن خندان گردید. از ایشان علت این گریه و خنده را پرسیدم؛ فرمود: أَخْبَرَنِي النَّبِيُّ أَنَّهُ مَقْبُوضٌ فَبَكَيْتُ ثُمَّ أَخْبَرَنِي أَنِّي أَوَّلُ أَهْلِهِ لُحُوقاً بِهِ فَضَحِكْتُ‏  پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآلیه‌وسلم به من خبر وفات خود را داد که مرا گریان کرد سپس مرا خبر داد که اولین کسی که از خانواده به وی ملحق می شود من هستم که این مرا شاد گرداند.


ابن شهرآشوب می افزاید در کتاب ابن شاهین آمده که ام سلمه و عایشه از حضرت زهرا سلام الله علیها علت گریه و خنده اش را پرسیدند. حضرت فرمود: أَخْبَرَنِي النَّبِيُّ صلی‌الله‌علیه‌وآلیه‌وسلم أَنَّهُ مَقْبُوضٌ ثُمَّ أَخْبَرَ أَنَّ بَنِيَّ سَيُصِيبُهُمْ بَعْدِي شِدَّةٌ فَبَكَيْتُ ثُم‏ ؛ یعنی پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآلیه‌وسلم به من خبر وفات خود و اینکه به فرزندانش سختی و مصیبت می‌رسد را داد که به واسطه آن گریان شدم. سپس به من فرمود که تو اولین نفر از خانواده ام هستی که به من ملحق می‌شوی که به واسطه آن خوشحال شدم.( مناقب ابن شهر آشوب، ج ۳ ص ۳۶۱؛ بحار الانوار ج ۴۳ ص ۱۸۲)

شیخ طوسی هم می نویسد : هنگامى كه وفات پیغمبر اسلام صلی‌الله‌علیه‌وآلیه‌وسلم نزدیك گردید آن حضرت به قدرى گریست كه محاسن مباركش تر شد؛ عرض شد: یا رسول اللَّه! چرا گریه مىكنى؟ فرمود: أَبْكِی لِذُرِّیَّتِی وَ مَا تَصْنَعُ بِهِمْ شِرَارُ أُمَّتِی مِنْ بَعْدِی كَأَنِّی بِفَاطِمَةَ بِنْتِی وَ قَدْ ظُلِمَتْ بَعْدِی وَ هِیَ تُنَادِی یَا أَبَتَاهْ فَلَا یُعِینُهَا أَحَدٌ مِنْ أُمَّتِی؛ براى ذرّیّه و فرزندانم و آن ستم هایى كه از جفاكاران امّتم بعد از من به ایشان مى ‏رسد، مى ‏گریم. گویا مى ‏بینم دخترم فاطمه زهرا بعد از من مظلوم واقع شده، هر چه صدا مى ‏زند: یا ابتاه! احدى از امّت من به فریاد او نمى ‏رسد. وقتى فاطمه این مطلب را شنید، گریان شد. پیغمبر اكرم صلی‌الله‌علیه‌وآلیه‌وسلم به وى فرمود: لَا تَبْكِینَ یَا بُنَیَّةِ؛ دخترم، گریان مباش! فاطمه گفت: لَسْتُ أَبْكِی لِمَا یُصْنَعُ بِی مِنْ بَعْدِكَ وَ لَكِنِّی أَبْكِی لِفِرَاقِكَ یَا رَسُولَ اللَّهِ؛  پدر جان! من براى ظلم‏ هایى كه بعد از تو خواهم دید گریه نمی كنم، بلكه براى فراقت اشك می ریزم. پیغمبر فرمود: لَهَا أَبْشِرِی یَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ بِسُرْعَةِ اللَّحَاقِ بِی فَإِنَّكِ أَوَّلُ مَنْ یَلْحَقُ بِی مِنْ أَهْلِ بَیْتِی‏ دخترم، مژده باد تو را! زیرا تو اوّلین كسى هستى كه در میان اهل بیتم به من ملحق خواهد شد.( امالى طوسى،ج ۱ ص ۱۹۱- بحار الانوار، ص ۲۸ ص ۴۱ )

روايت شده كه حضرت زهرا سلام الله علیها بعد از فوت پدر بزرگوارش دائما سر خود را مى ‏بست مُعَصَّبَةَ الرَّأْسِ، جسمش ناتوان بود، نَاحِلَةَ الْجِسْمِ قوّت خود را از دست داده بود مُنْهَدَّةَ الرُّكْنِ، چشمانش گريان و قلبى سوخته داشت بَاكِيَةَ الْعَيْنِ مُحْتَرِقَةَ الْقَلْبِ، ساعت به ساعت از حال می رفت يُغْشَى عَلَيْهَا سَاعَةً بَعْدَ سَاعَةٍ و به حسنين عليهما السّلام مىفرمود: أَيْنَ أَبُوكُمَا الَّذِي كَانَ يُكْرِمُكُمَا وَ يَحْمِلُكُمَا مَرَّةً پدر (يعنى جدّ) شما كه شما را گرامى مى ‏داشت و مرتّب شما را در آغوش مى‏ گرفت كجاست؟ أَيْنَ أَبُوكُمَا الَّذِي كَانَ أَشَدَّ النَّاسِ شَفَقَةً عَلَيْكُمَا فَلَا يَدَعُكُمَا تَمْشِيَانِ عَلَى الْأَرْضِ كجاست آن جدّ شما كه از همه مردم بيشتر به شما مهربان بود، نمى‏ گذاشت كه روى زمين راه برويد، وَ لَا أَرَاهُ يَفْتَحُ هَذَا الْبَابَ أَبَداً وَ لَا يَحْمِلُكُمَا عَلَى عَاتِقِهِ كَمَا لَمْ يَزَلْ يَفْعَلُ بِكُمَا افسوس كه هرگز نخواهم ديد جدّ شما در خانه مرا باز نمايد و شما را به دوش خود بگيرد، در صورتى كه دائما اين عمل را انجام مى ‏داد؛ ثُمَّ مَرِضَتْ وَ مَكَثَتْ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً ثُمَّ دَعَتْ  سپس حضرت زهرا سلام الله علیها مريض شد و مدت چهل شب بيمارى او ادامه پيدا كرد

أَنَّهَا مَا زَالَتْ بَعْدَ أَبِيهَا مُعَصَّبَةَ الرَّأْسِ نَاحِلَةَ الْجِسْمِ مُنْهَدَّةَ الرُّكْنِ بَاكِيَةَ الْعَيْنِ مُحْتَرِقَةَ الْقَلْبِ يُغْشَى عَلَيْهَا سَاعَةً بَعْدَ سَاعَةٍ وَ تَقُولُ لِوَلَدَيْهَا أَيْنَ أَبُوكُمَا الَّذِي كَانَ يُكْرِمُكُمَا وَ يَحْمِلُكُمَا مَرَّةً بَعْدَ مَرَّةٍ أَيْنَ أَبُوكُمَا الَّذِي كَانَ أَشَدَّ النَّاسِ شَفَقَةً عَلَيْكُمَا فَلَا يَدَعُكُمَا تَمْشِيَانِ عَلَى الْأَرْضِ وَ لَا أَرَاهُ يَفْتَحُ هَذَا الْبَابَ أَبَداً وَ لَا يَحْمِلُكُمَا عَلَى عَاتِقِهِ كَمَا لَمْ يَزَلْ يَفْعَلُ بِكُمَا ثُمَّ مَرِضَتْ وَ مَكَثَتْ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً ثُمَّ دَعَتْ أُمَّ أَيْمَنَ وَ أَسْمَاءَ بِنْتَ عُمَيْسٍ‏ وَ عَلِيّاً ع وَ أَوْصَتْ إِلَى عَلِيٍّ بِثَلَاثٍ أَنْ يَتَزَوَّجَ بِابْنَةِ أُخْتِهَا أُمَامَةَ لِحُبِّهَا أَوْلَادَهَا وَ أَنْ يَتَّخِذَ نَعْشاً لِأَنَّهَا كَانَتْ رَأَتِ الْمَلَائِكَةَ تَصَوَّرُوا صُورَتَهُ وَ وَصَفَتْهُ لَهُ وَ أَنْ لَا يَشْهَدَ أَحَدٌ جَنَازَتَهَا مِمَّنْ ظَلَمَهَا وَ أَنْ لَا يَتْرُكَ أَنْ يُصَلِّيَ عَلَيْهَا أَحَدٌ مِنْهُمْ. ..( مناقب ابن شهر آشوب، ج ۳ ص ۳۶۲؛ بحار الانوار ج ۴۳ ص ۱۸۱ ( با همین مضمامین در روضة الواعظین ج ۱ ص ۱۵۰ و تسلیة المجالس ج ۱ ص ۵۶۸ )

شیخ صدوق رحمه اللَّه در كتاب خصال، به سندش از امام صادق عليه السّلام روایت كرده: افرادى كه فوق العاده گریه كردند پنج نفر بودند: آدم، یعقوب، یوسف، فاطمه، دختر حضرت محمّد صلی‌الله‌علیه‌وآلیه‌وسلم و على بن الحسین عليه السّلام . ۱ ـ حضرت آدم از فراق بهشت به قدرى گریه كرد كه اثر اشك در دو گونه مباركش نظیر جوى باقى ماند.۲ ـ حضرت یعقوب به قدرى از فراق یوسف گریه نمود كه چشمان خود را از دست داد و بدو گفتند: به خداوند سوگند یوسف را از خاطر نخواهى برد تا آنكه افسرده یا نابود گردى. ۳ ـ حضرت یوسف به قدرى براى پدرش یعقوب گریست كه اهل زندان ناراحت شدند و به وى گفتند: یا باید شب گریان و روز ساكت شوى و یا اینكه روز گریان و شب ساكت باشى؛ یوسف با یكى از پیشنهادهاى ایشان موافقت نمود . ۴ ـ حضرت فاطمه سلام الله علیها در فراق پیغمبر به قدرى گریه كرد كه اهل مدینه خسته و ناراحت شده به او گفتند: تو به واسطه كثرت گریهات ما را اذیّت مىكنى. لذا حضرت زهرا سلام الله علیها از مدینه خارج و به سوى قبر شهدا مىرفت، وقتى ناراحتی هاى قلبى خود را با گریستن خالى مىكرد به سوى مدینه باز می‌گشت . ۵ ـ حضرت على بن الحسین عليه السّلام مدت بیست یا چهل سال بر حضرت حسین گریست. هیچ غذایى در مقابل آن حضرت نمىگذاشتند مگر اینكه گریان مى‏ شد. كار آن حضرت به جایى رسید كه یكى از غلامانش به وى گفت: اى پسر رسول خدا! فداى تو شوم، من مى ‏ترسم تو خود را (به واسطه كثرت گریه) هلاك نمایى! فرمود: چارهاى نیست جز اینكه از غم و اندوه خود به خداوند شكایت كنم. من چیزهایى را مىدانم كه شما نمى ‏دانید. من یادآور قتلگاه فرزندان فاطمه سلام الله علیها نمى ‏شوم مگر اینكه گریه راه گلویم را مسدود مىكند ( كتاب الخصال، ج ۱ ص ۲۷۲و ۲۷۳)

علامه مجلسی می نویسد در بعضی از کتاب ها روایتی در باره شهادت حضرت فاطمه سلام الله علیها یافتم که دوست دارم آن را بنویسنم : فضه؛ خادمۀ حضرت زهرا سلام الله علیها برای ورقة بن عبد اللَّه! نقل  کرده است که: بدان موقعى كه پيغمبر خدا صلی‌الله‌علیه‌وآلیه‌وسلم از دنيا رحلت كرد، همه نالان بودند اما در ميان اهل زمين و اصحاب و خويشاوندان و دوستان كسى نبود كه حزن و غم و اندوه وى از بانوى من فاطمه زهرا سلام الله علیها شديدتر باشد. غم و غصه بانوى من همچنان زياد مىشد و گريهاش شدّت مى‏ گرفت. هفت روز بود كه ناله فاطمه سلام الله علیها آرام نمىشد هر روزى كه مىگذشت گريه حضرت زهرا سلام الله علیها از روز گذشته بيشتر مىشد، در روز هشتم فاطمه سلام الله علیها كليه غم و اندوه درونى خود را ظاهر كرد و به علّت كم طاقتى خارج شد و چنان ناله کرد که گويا با دهان مبارك پيامبر سخن مىگويد.

در همين موقع بود كه زنان مدينه دويدند، كودكان از جايگاه خود خارج شدند، صداى مردم به گريه و ضجّه بلند شد، مردم از هر طرف آمدند، چراغها را خاموش كردند كه صورت زنان پيدا نباشد، زنان خيال مىكردند كه پيغمبر معظم اسلام صلی‌الله‌علیه‌وآلیه‌وسلم سر از قبر بيرون آورده! مردم به علّت آن منظره دلخراش دچار وحشت و حيرت شده بودند. حضرت زهرا سلام الله علیها براى پدر بزرگوارش ناله و ندبه مىكرد و مىفرمود: وا ابتاه! وا صفياه! وا محمّداه! وا ابا القاسماه! وا ربيع الارامل و اليتامى! من للقبلة و المصلى؟ من لا بنتك الوالهة و الثكلى! سپس در حالى كه دامن لباسش به زمين كشيده مىشد به سوى قبر پدر بزرگوارش روانه گرديد. او از شدت اشك چيزى را نمىديد و همچنان مى ‏آمد تا نزديك قبر پدر فقيدش رسيد. و چون به سوى حجره رفت و چشمش به محلّى كه در آنجا اذان گفته مى‏ شود افتاد پاهايش از رفتن باز ماند، ناله و گريه وى همچنان ادامه داشت تا اينكه از حال رفتند . آنگاه زنان دويدند و آب بر بدن و سينه و صورت او پاشيدند تا به هوش آيد آن هنگام كه به هوش آمد، برخاست و فرمود: قدرت و قوّت من تمام شد، طاقتم به سر آمد، دشمن من مرا شماتت و سرزنش كرد، غم و اندوه مرا مى‏ كشد، پدر جان! من سرگردان و تنها و حيران مانده ‏ام، زبان و صداى من ساكت شد، پشت من خم و زندگى من ناگوار و روزگارم تيره و تار گرديد.سپس ندا سر داد: پدر جان! پدر جان! و بعد اشعاری را خواند:

آنگاه فرمود: پدر جان! بعد از رفتن تو نورهاى دنيا منقطع شد، دنيا آن تر و تازگى را كه با بودن تو داشت از دست داد و روزگار تيره و تار گرديد. تاريكىهاى دنيا تر و خشك آن را فرا گرفت. پدر جان! من تا آن هنگام كه تو را ملاقات نمايم تأسف مىخورم. پدر جان! پس از مفارقت تو چشم من به خواب نرفته.  پدر جان! ما بعد از تو ضعيف و ناتوان شديم. پدر جان! مردم از ما روگردان شده‏ اند، در صورتى كه ما به واسطه تو در ميان مردم معظّم و بزرگ به شمار مى‏ رفتيم. كدام اشك است كه در فراق تو فرو نريزد؟! كدام غم و اندوه است كه بعد از تو براى مصيبت تو دائمى نباشد؟! كدام چشم است كه بعد از تو به خواب رود؟! در صورتى كه تو بهار دين و نور پيامبران بودى، چگونه است كه كوه ها خراب نشدند و درياها فرو نرفتند و زمين طعمه زلزله نگرديد؟! پدر جان! من دچار مصيبت بزرگى شدم، اين مصيبت من مصيبت كوچكى نيست. پدر جان! من مغلوب اين عزاى بزرگ و اين پيش آمد هولناك گرديدم.و .... سپس آن بانو فريادى زد و ناله ‏اى كرد كه نزديك بود روح از بدنش مفارقت نمايد.سپس به جانب منزل خود بازگشت و شب و روز شروع به گريه و ناله كرد، اشك وى خشك نمى ‏شد و ناله و ضجّه ‏اش آرام نمى‏ گرفت.

 بزرگان اهل مدينه اجتماع كردند و به حضور امير المؤمنين على عليه السّلام آمدند و گفتند: اى ابو الحسن! فاطمه شب و روز گريه مى ‏كند، هيچ كدام از ما شب در رختخواب به خواب نمىرويم، در حالى كه روزها به علّت مشغله و طلب معاش قرار و آرام نداريم، ما از تو تقاضا مى ‏كنيم كه فاطمه يا شب گريه كند و يا روز. حضرت امير فرمود: مانعى ندارد. على عليه السّلام اين موضوع را با فاطمه سلام الله علیها در ميان نهاد ولى متوجّه شد كه آن حضرت از گريه ساكت نمى‏ شود و تسليت گفتن براى او ثمرى ندارد.

در اين حال فاطمه سلام الله علیها گفت: اى ابو الحسن! من چندان مكثى در ميان اين مردم نخواهم كرد و به زودى از ميان اين مردم مىروم، على جان به خداوند سوگند من شب و روز از گريه آرام نخواهم گرفت تا اينكه به پدرم ملحق شوم. حضرت امير فرمود: باشد، هر طور كه ميل دارى انجام بده. على عليه السّلام بعد از آن، اطاقى خارج از شهر مدينه براى حضرت فاطمه سلام الله علیها ساخت كه آن را بيت الاحزان مى ‏گفتند. به هنگام صبح فاطمه حسن عليه السّلام و حسين عليه السّلام را برمىداشت و به بقيع مى ‏رفت و همچنان تا شب مشغول گريه بود. و چون شب فرا مى‏ رسيد حضرت امير مى ‏آمد و فاطمه را به منزل باز مى‏ گردانيد. حضرت فاطمه پس از فوت پدر بزرگوارش مدت بيست و هفت روز اين برنامه را انجام مى‏ داد، آنگاه مريض شد و تا چهل روز زنده بود و سپس از دنيا رحلت كرد. .(بحار الانوار ج ۴۳ ص ۱۷۴ تذکر : با توجه به اینکه علامه مجلسی سند این روایت را نقل نکرده است لذا بهتر است برای نقل آن اختیاط نمود یا سند معتبر دیگری هم برای آن یافت )